گزارشی از اتفاقات روزانه‌ی یک مهندس - DailyWriter

۹ مطلب با موضوع «زندگی» ثبت شده است

سریال های مزخرف غرب ...

سریال های تلویزیونی غرب


دیروز بصورت تست زدم و یک سریال رو که تریلرش دیده بودم رو دانلود کردم و شروع کردم به تماشا کردن!

در نهایت بعد از 450 دقیق تماشا زدم کلا پاکش کردم و حیف اون همه زمانی که گذاشته بودم

در نهایت به این نتایج رسیدم که سینمای غرب به سمت انحطاط و پوچی داره پیش میره طوری که

1- اکثر سریال هاشون هیچ سیر داستانی رو طی نمیکنه و در هر اپیزود حول یک محور بی معنی و الکی میچرخه

2- اکثر سریال هاشون حول محور س** و فحشا و همجنسبازی میچرخه و هرچی بازیگر برهنه تر باشه بهتره که این نتیجه رو میرسونه به دلیل نداشتن داستان سعی دارن مخاطب رو با چیزهایی مثل فحشا نگه دارن

3- اکثر سریال هاشون شیطان پرستی هست!!(به صورت غیر مستقیم و مستقیم.   اگر مقداری مطالعه داشته باشید و صحبت هایی اشخاصی مانند رائفی پور رو گوش داده باشید براحتی همه چیز براتون واضح میشه.    پس اگر میبینید ممکن هست به مشکل بخورید اصلا سمت سریال های غربی نرید!!!!!!!!!! هشدار!!!!!!!!!!!)

4- ولنگاری فرهنگی و انحطاط خانواده در غرب رو کاملا میتونید در سریال هاشون ببینید و اگر کمی به جامعه خودمون هم نگاهی بندازیم متوجه میشیم که کشورهای غربی و به خصوص امریکا به طرز فوق العاده ای ریشه فرهنگ ایران رو دارن خشک کردن و میکنن  و فرهنگ فاسد خودشون رو جایگزین کردن و نتیجه اش رو الان میتونید ببینید


و حرف اخر اگر خواستید سریال خارجی ببینید، فقط اونایی رو ببینید که خیلی پروفروش هستن و پول زیادی هم  براشون خرج شده چون که یا داستان خوبی دارن و یا اینکه جلوه های ویژه و خیلی خوب هاش هر دو مورد رو با هم دارن (البته همونا هم استثنا داره ولی اکثر خوب هستن)
۰۹ بهمن ۹۵ ، ۱۳:۰۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
روزانه‌ نویس

عشق معنای دیگری از زندگی

عشق

به دلایل مشغله های کاری چند روز نتونستم بنویسم، اما امروز نشستم و فیلم if i stay رو دیدم
فیلم بدی نبود اما چیزی که منو به وجد اورد قسمتی هست که پدربزرگه بالای سری نوه اش که توی کما هست نشسته و میگه که

من هیچ وقت نتوستم به پدرت بگم که کارش خوبه (باباش توی باند راک بوده)، اما زمانی که پدرت گروهش رو رها کرد و چسبید به زندگیش یادمه!

با اینکه گروه موسیقی برای پدرت هم شغل بود و هم تمام ارزوش اون روز اومدم پیش من  و گفتم که صدای نواختن سولو(یک نوع موسیقی مثل بتهوون) تو رو شنیده بود و از اونجایی که دیده بود داری با سولو ی اجاره ای مدرسه تون مینوازی رفت و گیتار برقیش رو فروخت تا برای تو یک سولو بخره و اون روز بود که گروه موسیقی و کلا کار موسیقیش رو برای عشقی که در زندگیش بود قربانی کرد تا بیشتر وقتش رو با خانوادش بگذرونه! (پدره معلم شده بود)

واقعا لذت بردم از این قسمتش که درسته که تعریف مشخصی از عشق وجود نداره ولی همیشه و در همه زمان ها دیده شده که افراد برای عشق کارهایی بزرگ و غیرقابل تصوری رو انجام دادن


خود من نمیدونم در عشق واقعی بودم یا باد هوا بود ولی اون زمان (فقط یکبار) خیلی انرژی داشتم و خیلی کار های خوبی انجام دادم اما الان که فکرش رو میکنم به نظرم واقعی نبود و فقط یک وابستگی بین ما وجود داشت (یک اتفاق بسیار عادی بین دو جنس مخالف)

اما نکته ای که وجود داره عشق فقط بین دختر و پسر نیست

یکبار دیگه داستان بالا رو بخونید

عشق به فرزندان


یکی از بهترین عشق های واقعی که میتونید واقعا بهش اعتماد کنید و احساسش کنید عشق پدر و مادر به فرزندانشون هست و حتی عشق بین فرزندان خانواده!


اما بزرگترین و  بهترین میدونید کجاست؟

عشق خداوند به بندگانش


خدایی که با بینهایت بار گناه و اشتباه، اگر دوباره صداش بزنی بازم جوابت رو میده و میبخشدت

شاید خیلی ها اینا قبول ندارن، اما باید بهش برسید و زمانی بهش میرسید که در شرایط بحرانی هستید و نیاز به یاری دارید (ذات انسان)
اما اگر در زمان عادی بهش رسیدید بدونید که کارتون درسته :))

۰۷ بهمن ۹۵ ، ۱۵:۳۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
روزانه‌ نویس

کار امروزم تموم شد...

کارهای انجام شده


خدا رو شکر امشبم تونستم چند از کار های عقب موندم رو انجام بدم، اونم به خاطر کم کاری مشتری چند ساعت از من برای ایده سازی و طراحی زمان برد.

به مشتری میگم شما باید تصاویر کار رو به من بدید، من از کجا فلان شخص داخل دانشگاه شما رو بشناسم، بعد میگه باشه و تا چند روز ازش خبری نمیشه و عکس ها رو هم نمیفرسته!
از اون طرف میگه من تا 14 بهمن میخوام کار رو!!!
مشکلی نداره این کار رو براشون انجام میدم ولی به نظر شما این طور افراد ایا به جایی خواهند رسید ؟!

مثل همیشه موزیک همراهیم کرد که همراه کار لذت ببرم( با اینکه در زمان کار شاید اصلا متوجه نباشم که چی داره میخونه ولی در بک گراند مغزم اجرا میشه!) اما تنها خواننده ای که همیشه از اول داشتم گوش میدادم و میدم کسی نیست جز سلطان صداها: محسن چاوشی

محسن چاوشی
خبر خوش برای طرفدارهاش هم اینه که آلبوم امیر بیگزند امشب به عنوان بهترین آلبوم پاپ جشنواره فجر انتخاب شد!
۰۲ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۳۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
روزانه‌ نویس

کتاب=یادگیری=زندگی

اعتبار کاری


امروز بعد از یک هفته یک کتاب تخصصی که انرژی زیادی از ادم رو میگیره تونستم تمومش کنم و اطلاعات خیلی خوبی رو بدست بیارم(در واقع اطلاعاتم اپدیت شد و یک مقدار هم اطلاعات جدید بود)

و در نتیجه الان بهتر میتونم در زمینه کاریم نتایج و کارهای فوق العاده تری رو بدست بیارم.

نکته ای که هست اینه که اگر شما یک کاری رو بلد هستید نیاز هست که هر چند مدت یکبار (مثلا 3 ماه، 6 ماه یا یکسال) اطلاعاتتون رو بروز کنید.

یا اینکه مثل من سایت های تخصصی در زمینه کاریتون رو دنبال کنید تا از اتفاقات در حوزه مرتبط با شما اطلاع داشته باشید.(البته سایت های منبع انگلیسی)


متاسفانه چیزی که من در جامعه میبینم اینه که طرف بعد از فراگیری سطحی یک مطلب، ادعای خفن بودن و کاردرست بوددن میکنه و زمانی هم که ازشون نمونه کار میخواید یا ندارن اینکه از ادعایی که کردن شرمنده میشن 

به شخصه خود من هیچ ادعایی در زمینه کاریم و علمیم ندارم چون که در غیر اینصورت باعث میشه که به یک مرده متحرک تبدیل بشی و هیچ پیشرفتی نکنی

نمونه کارهای من همون ادعا و اعتبار من شناخته میشن و نه بیشتر!


پس سعی کنیم بیشتر بخونیم و بیشتر یاد بگیرم و اطلاعاتمون رو بروز نگه داریم.


#زندکی #کار

۰۱ بهمن ۹۵ ، ۱۷:۲۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
روزانه‌ نویس

توکل بر خدا

توکل بر خدا


شخصی که بعد از دو روز پیگیر کلاس خصوصی بود، الان پیام داد و گفت که کلاس خصوصی نمیخواد و داره میره آموزشگاه

خیلی هم عالی ولی کمی دیر گفت متاسفانه


اما نکاتی که در این اتفاق میتونم در نظر بگیرم

1- این بنده خدا میگفت که من سر کار هستم و ساعت 4 میرسم خونه و وقت ندارم، در نتیجه الان اصلا مشخص نیست که چطور میخواد بره آموزشگاه و شاید اصلا کلاس آموزشی در میان نبوده و مردم آزاری داشته، اما من مثبت بهش نگاه میکنم و میگم که برنامه اش رو تنظیم کرده که بره

2- زمانی که شما تماس میگیرید برای کلاس خصوصی و هماهنگ میکنید برای اون، اخلاق اینو میگه که شما در اون شرکت کنید یا اینکه 1 ساعت بعد از تماس اولیه تون بگید که کلاس  رو نمیخواید شرکت کنید، چون که با این کار برنامه های دیگر مدرس و از همه مهمتر زمانش بهم نمی ریزه و میتونه به برنامه هاش برسه! (پس اخلاق حرفه ای رو در نظر داشته باشید)

3- من کلا ادم مثبت نگری هستم چون که باعث ارامشم میشه، در نتیجه برای مثبت نگری من همیشه یک مورد رو در نظر دارم و اونم "حکمت خدا" هست

به خودم میگم که حکمتی داشته که اینطور شده و همیشه هم واقعا درسته (باید بهش برسید)

خیلی وقتا شده یک کار کنسل شده و یا به من نرسیده، چند روز/ماه/سال بعد مشخص شده که اگر اونو من انجام میدادم حتما ضرر میکردم (همونطور که گفتم باید بهش برسید و تجربه کنید و ایمان داشته باشید که حکمت خدا در میونه و خدا خیر شما رو میخواد)

4- حکت خدا بارها و بارها برای من اثبات شده، حتی بعضی از اتفاقات بیش از 7 سال طول کشیده که فهمیدم چه بلایی به سرم میومده و به خاطر اینکه به اون چیزی که میخواستم نرسیدم تونستم این مسیر رو بیام وگرنه کل مسیر زندگی من تغییر میکرده

5- به خدا ایمان و توکل داشته باشید، چیزی ازتون کم نمیشه، فقط کافیه چندبار با تمام وجود باور داشته باشید تا معجزات و اثراتش رو در زندگیتون ببینید!


پ.ن: در اخر پست قبلی من به خدا توکل کردم! دوستان، شما هم برای هر کاری به خدا توکل کنید و برید توی دل اون کار!


۲۸ دی ۹۵ ، ۱۳:۳۳ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
روزانه‌ نویس

روی من حساب کن، منو انتخاب کن

منو انتخاب کن

ترانه تصمیمتو بگیر محمد علیزاده خیلی قشنگ خونده


روی من حساب کن

 منو انتخاب کن

غیر من رابطه هاتو با همه خراب کن

با همه به هم بزن

دستتو بده به من

من حریصم

واسه بیشتر به تو نزدیک شدن

۲۷ دی ۹۵ ، ۲۲:۰۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
روزانه‌ نویس

خود شاخ‌پنداران توییتر

توییتر

بعد از اتمام 80 درصدی پروژه ی مدل سه بعدی که امروز داشتم روش کار می کردم، رفتم اخر شبی گشتی در توییتر بزنم و مثل همیشه یک مشت ادم خودشاخ پندار که انگار از دماغ فیل افتادن بحث های به شدت بدرد نخور داشتن میکردن که حالت بد میشه و میای بیرون


حتی جرات نمیکنی بهشون بگی داری اشتباه میکنی چون با اعتماد بنفسی که به خاطر 2 3 هزارتا فالوور دارن برمیگردن و بهت میگن نه تو داری اشتباه میکنی

یا یکسری دیگه دارن در مورد اینکه کدوم بستنی رو انتخاب کنن بخورن صحبت میکنن و یا بعضیاشون در مورد الان دلشون پفک کشیده دارن صحبت میکنن


من یکسری اشخاص برنامه نویس رو دنبال میکنم که واقعا اکثر مطالبی که میگذارن مفید و بدرد بخور هست و میشه ازش چیزی یاد گرفت در صورتی که بقیه گهگاهی مطالب بدرد بخور مثل معرفی کتاب و ... رو توییت میکنن


البته من به همونا هم حق میدم که اینطوری بنویسن، چون که اکثرشون تنها هستن و افسرده و دوست دارن با دیگران معاشرت کنن اما مشکل اینجاست که این معاشرت از دسترس خارج میشه و تعدادی زیادی ریپلای به هم دیگه میدن!


و در اخر اینکه من خودم خیلی کم توییت مینویسم و اونم سعی میکنم مفید بنویسم و از تویییت مفید دیگران هم ریپلای کنم تا بقیه استفاده کنن.

۲۷ دی ۹۵ ، ۰۱:۲۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
روزانه‌ نویس

روزمرِگی

نقطه امن
متاسفانه چندماه پیش یک پروژه گرفتم و یک مسیر یادگیری برنامه ای رو که خیلی خوب پیش میرفتم برای اون پروژه رها کردم و رفتم دنبال اون اما در نهایت اون قرارداد بسته نشد!
از اون روز به بعد دیگه مسیر قبلی یادگیری رو که خیلی خوب پیش اومده بودم دنبال نکردم و هر روز عقب انداختمش و متاسفانه دچار روزمرگی شدم.
اینطور اتفاقی گهگاهی برای من پیش میومد که زندگیم حالت روتین به خودش بگیره ولی معمولا یک یا دو هفته بعدش حل میشد ولی نمیدونم چرا ایندفعه اینقدر طول کشیده!؟
شاید یکی از دلایلش سختی اون کار هست چوون باید بشینی و تست کنی تا تکه کدی کار کنه و همین باعث شد که اون رو رهاش کنم
شایدم به دلیل بدهکاری هست که باید تا اخر سال بپردازم (انشاءالله می پردازم)
شایدم به دلیل اینترنته
شایدم ...

اما هر روز دارم سعی میکنم گه به حالت زندگی عادی و پرتلاشم برگردم اما شبا دیر میخوابم و صبح ها هم دیر بیدار میشم واین باعث میشه که دوباره مسیر روتین رو دنبال کنم
حتی به خودم قول میدم که شبا زودتر بخوابم تا صبح ها زود از خواب بلند بشم ولی در نهایت شبا خوابم نمیبره تا ساعت 2 3 نصفه شب

هر طور شده باید از این نقطه راحتی خارج بشم تا بتونم به اهدافم برسم!

نظر شما چیه؟
چرا اینطوری میشه؟
برای شما هم اتفاق میافته و راه حلتون چیه؟

۲۶ دی ۹۵ ، ۱۷:۵۹ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
روزانه‌ نویس

بعد از 2 سال دیدمش...

دوست همکلاسی

دو سال شد که به دلیل نامزدیش توافق کردیم دیگه هیچ وقت با همدیگه حرف نزنیم/همدیگه رو نبینیم و از اونجایی که من خیلی بر روی قول های که میدم ارزش قائل هستم/پایدارم، دیگه هیچوقت با هم صحبت نکردیم/ندیدیم. (البته اون در سر بعضی کلاسا ها در زمان حل سوالات تیکه هایی به من انداخت ولی من هیچی نگفتم و توجه ای هم نشون ندادم)

دیروز توی ایستگاه اتوبوس وایستاده بودم و با اینکه چشمام ضعیفه، ولی از نحوه راه رفتنش فهمیدم که اونه.

اونم منو دید و به جای اینکه بیاد وایسته سوار اتوبوس بشه، سریع یک تاکسی گرفت و رفت.

بعد از چند دقیقه اتوبوس اومد و منم با هیچ تغییری در رویه ام سوار شدم و رفتم دنبال کارم.

بعد از ظهر که میخواستم برگردم، کارم تموم شده بود و من معمولا ادمی نیستم که بخوام وقتم رو هدر بدم و سریع برمیگردم خونه ولی وایستاده بودم و داشتم با یکی از دوستان صحبت هایی در مورد بی آبی و نیامدن باران و ... میکردم و حدود نیم ساعت طول کشید و بعد از اون دیگه تصمیم گرفتم برم.

رفتم نشستم توی ایستگاه اتوبوس و منتظر شدم که اتوبوس برسه

اتوبوس رسید و سوار شدم و ایستادم توی راهرو چون همه صندلی ها پر شده بود و اتوبوس حرکت  کرد ...

دیگه داشتیم به ایستگاهی که من باید پیاده بشم می رسیدیم و یک نفر پیاده شد و من بالاخره نشستم

در طول کل مسیر یک استرس بیخودی داشتم و اصلا نمیدونستم برای چیه

با خودم داشتم میگفتم

 ایستگاه بعد پیاده بشو و برو کارت بانکیت و رمزش، درست کن. (اتوبوس سر خیابان ما ایستگاه نداره و من باید پیاده به نزدیکترین ایستگاهی که  5 دقیقه فاصله داره راه برم! دقیقا همونجایی که صبح سوار شدم)

اما هر چی به اون ایستگاه نزدیکه شدیم برای چندمین بار به خودم میگفتم

میخواد پیاده تا ایستگاه بعدی بری، ولش کن دفعه بعد که اومدی بیرون بیا و برو کارتت رو درست کن (برای سومین بار!)


خلاصه تصمیم گرفتم بشینم و یکراست برم خونه

اتوبوس ایستاد و برای دومین بار اومد و از کنار من رد شد و کارت زد و سریع رفت...

(من برای اینکه نگاه به کسی نکنم، معمولا به بیرون از پنجره و خیابان نگاه میکنم و مثل اینکه اون از زمانی که من سوار شده بودم، منو دیده بود!)


شاید اون استرس الکی که داشتم مربوط به این میشد که اونم...


شایدم ...


براش چندمین بار لبخند زدم و آرزوی خوشبختی کردم چون هیچوقت قرار نبود ما با هم به جایی برسیم و اینو از اول هم به خودش گفته بودم

اما با این وجود دوران خوبی داشتیم :)

۲۶ دی ۹۵ ، ۰۷:۳۵ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
روزانه‌ نویس